ما بايد طبيعت را به چشم مادرمان بنگريم و با آرامش خودمان را به او تسليم کنيم تا بتوانيم خيلي راحت احساس کنيم که به جهان باز مي گرديم همانطور که همه موجودات ديگر باز مي گردند. همه ما در حقيقت جزء جدايي ناپذير اين کليم. طغيان عبث است، ما بايد خودمان را به اين جريان بزرگ واگذاريم . هرمان هسه
همیشه باران را دوست داشتم . از بارش باران لذت می برم و آرامش می گیرم . بارش باران برایم خاطره انگیز است از دوران کودکی تا کنون . وقتی باران می باره یاد شمال می کنم . باران برای من یاد آور رهایی است . . باران را لمس می کنم و با او به درد دل می نشینم . هیچ وقت یادم نیست که زیر باران چتر گرفته باشم همیشه با هم مانوس بودیم
باز باران با ترانه
با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يك روز دیرین
خوب و شیرین
توي جنگل هاي گيلان
كودكي ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازك
چست و چابك
با دو پاي كودكانه
مي دويدم همچو آهو
مي پريدم ازلب جوي
دور ميگشتم ز خانه
مي شنيدم از پرنده
داستان هاي نهاني
از لب باد وزنده
رازهاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني
رازهاي جاوداني، پندهاي آسماني
بشنو از من كودك من
پيش چشم مرد فردا
زندگاني خواه تيره خواه روشن
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا
اینو چون خودم دوست داشتم از وبلاگ یکی از دوستان با مقداری تصحیح کردن کپی کردم{البته با اجازه خودش}